سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
1 2 >

90/5/21
1:43 ع

بسم الله...

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشاننـــد        پریرویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

سرشک گوشه گیران را چو رویابند دریابند       رخ از مهر سحرخیزان نگردانند گرداننــد

سلام دوستان. میدونم که از بس متن های خداحافظی خوندید خسته شدید؛ اینم بزارید روش. البته من نمیخوام برای همیشه برم، مدتی میرم تا خودمو پیدا کنم. برام دعا کنید به اون چیزی که میخوام برسم. توی همین مدت کم، دوستای خوب و بزرگی پیدا کردم ولی مشکل خودمم که دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم.

من یه آدمی بودم که با درد مینوشتم. از وقتی اومدم اینجا حتی یک خط هم نشد بنویسم.شاید همونا هم خالص نبود و مقداری حدیث نفس قاطیش بود...نمیدونم!

نمیخوام زیاد وقتتونو بگیرم. پس همه حرفامو تو یه جمله سیدنا خلاصه میکنم:

ای دهر! اگر رسم روزگار چنین است که صبر را جز در برابر رنج نمی بخشند و رضای او نیز در صبر است، پس این سر ما و تیغ جفای تو.

التماس دعا دارم از همتون...تو لحظه های قشنگتون با خدا...التماس دعای شـ...هــ...ا.....

یا علی مدد

پی نوشت: سیدنا یعنی همون آقا مرتضی....سید مرتضی آوینی


  

90/5/7
5:0 ع

پسربچه گفت: گاهی وقتها قاشق از دستم میفتد.

پیرمرد گفت: ازدست من هم.

پسربچه در گوشی گفت: و شلوارمو خیس میکنم.

پیرمرد خندید و گفت: من هم همینطور.

پسربچه گفت: و اغلب گریه میکنم.

پیرمرد سرش را به نشانه تایید تکان داد.

پسربچه گفت: و از همه بدتر انگار بزرگترها به من علاقه ای ندارند.

و پسر بچه دست پر چین و چروک پیرمردی را احساس کرد که می گفت: منظورت را خوب میفهمم!


  

90/4/6
4:13 ع

زاهدی کنار رودخانه نشسته بود ودر حال تفکر بود. جوانی به او نزدیک شد و گفت: ای زاهد، من میخواهم شاگرد و مرید تو شوم.

زاهد رو به جوان کرد و گفت: چرا؟

جوان پاسخ داد: چون میخواهم حقیقت را بیابم.

زاهد ناگهان پرید، گردن جوان را گرفت، اورا به طرف رودخانه کشاند و سرش را زیر آب برد.

جوان بالا و پایین میپرید و تقلا میکرد تا از زیر آب بیرون بیاید، ولی زاهد سرش را محکم زیر آب نگه داشته بود.

عاقبت زاهد سر جوان را رها کرد و اورا که نفس نفس میزد کمک کرد تا به ساحل برسد.

وقتی آرام شد، زاهد از جوان پرسید: به من بگو وقتی زیر آب بودی چه چیزی را بیش از هر چیز دیگری طلب میکردی؟

جوان با تعجب گفت: هوا!

زاهد گفت: خیلی خوب، پس اکنون به خانه ات برگرد و هروقت حقیقت را به همان اندازه ای که هوا را میخواستی،طلب کردی؛ پیش من بیا...


  

90/3/22
8:5 ع

فقط نوزاد میداند صفای شیر یعنی چه؟

فقط لب تشنه میداند کمی تاخیر یعنی چه؟

عطش را از لبان غنچه شش ماهه میپرسم

گلوی پاره میداند زفیر تیر یعنی چه؟

السلام علی الحسین، و علی علی بن الحسین، و علی اولاد الحسین، و علی اصحاب الحسین(ع)

ولادت علی اصغر(ع) مبارک


  

پیام رسان

+ خداوند مقرب ترین بندگان خویش را از میان عشاق برمی گزیند و هم آنانند که گره کور دنیا را به معجزه عشق می گشایند...سید مرتضی آوینی



مشخصات مدیر وبلاگ
 
همسفر خورشید[195]
 

وقتی تو نیستی، نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها...


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ