90/3/7
4:32 ع
یا مالک رقّی
نفس های من در این بهار برای تو کوتاه شده. قلبم میگیرد، میخواهد خودش را در دریای محبت تو غرق کند؛ اما دستی می آید و خفه اش میکند. این دست های به ظاهر تهی از کجا می آیند؟ از این قلب گرفتار من چه میخواهند؟
دارم بزرگ می شوم. امیدم به توست؛ همه امیدم. وجودم برای توست؛ همه وجودم. اصلا خودت از نفست در من دمیدی. قانونش همین است. خاک هرکجا که باشد، هرقدر که باشد متعلق به زمین است؛ کره خاکی!
میگویند با کسی نسبت نداری؟ مگر میشود؟! تو "أقربُ إلیَّ مِن حبلِ الورید"ی. تو صاحب منی، تو خدای منی، تو...تو...تو....
بگذریم از این حرفها. شاید آن دستها بتوانند قلبم را بفشارد تا خونش بچکد؛ اما قدرت جدایی رب و مربوب را ندارند...!
پیام رسان